پس به گردونش نهاد او و عیال او
گاو و گردون بکشیدند رحال او.
منوچهری.
او را بشکست و اموال و رحال و اثقال او برگرفت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 390 ).فکندم رحال و زمام جنیبت
و الهمت بالنحر و النحر واجب.
( منسوب به حسن متکلم ).
رحال. [ رَح ْ حا ] ( ع ص ) ماهر و نیک دانا در پالان نهادن و سوار شدن شتر. ( ناظم الاطباء ). نیک دانا و ماهر در پالان نهادن. ( آنندراج )( منتهی الارب ). نیک دانا و ماهر در پالان شتر ساختن. ( از اقرب الموارد ). || کسی که پالان شتر سازد. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). آنکه پالان شترفروشد. ( مهذب الاسماء ). || کسی که به این طرف و آن طرف سفر کند. ( ناظم الاطباء ). این نسبت به کثرت سیاحت و مسافرت دلالت دارد. ( از انساب سمعانی ).
رحال. [ رَ ] ( اِخ ) دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان اهر. سکنه آن 8 تن. آب آن از چشمه. محصولات آن غلات و حبوب و صنایع دستی آنجا فرش و گلیم بافی است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).