رجوع کردن. [ رُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) بازآمدن و برگشتن. ( ناظم الاطباء ). به چیزی دیگر نگریستن و توجه کردن. به کسی مراجعه کردن ، بمجاز، نزد وی رفتن : و با اینهمه به خرد رجوع کردی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 101 ). وی چون حاکم است در کارها رجوع به وی کنند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 95 ). در مشکلات محمودی و مسعودی و مودودی رجوع با وی می کنند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 286 ).می خواستیم وی و آلتونتاش را با خویشتن به بلخ بریم... و در مهمات ملکی با رای روشن وی رجوع کنیم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 673 ). شنیدم آنچه بیان کردی لیکن به عقل خود رجوع کن. ( کلیله و دمنه ). || دوباره زن مطلقه خود را خواستار شدن. ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ فارسی
۱ - ( مصدر ) باز آمدن باز گشتن . ۲ - بازگشتن مرد به سوی زن مطلقه رجعت . باز آمدن و برگشتن بچیزی دیگر نگریستن و توجه کردن .
مترادف ها
revert(فعل)
برگشتن، اعاده دادن، رجوع کردن
پیشنهاد کاربران
برابر پارسی= روی بردن، رو کردن، روی آوردن، بازدید کردن