رتوء

لغت نامه دهخدا

رتوء. [ رُ] ( ع مص ) سخت کردن گره را. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). محکم کردن گره را. ( ناظم الاطباء ). || خبه کردن کسی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). خفه کردن کسی را. ( ناظم الاطباء ). ( از اقرب الموارد ). || آرام کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || آرام گرفتن در جایی. ( ناظم الاطباء ). || برپای نمودن کسی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || اقامت کردن مرد. ( از اقرب الموارد ). || برق آمدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || رتوء کسی ؛ رفتن وی. ( از اقرب الموارد ). مارتاء کبده بطعام ؛ یعنی نخورد طعامی که رفع گرسنگی کند خاص بالکبد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).

پیشنهاد کاربران

بپرس