رتب
لغت نامه دهخدا
رتب. [ رُ ت َ ] ( ع اِ ) ج ِ رتبة. ( اقرب الموارد ). ( ناظم الاطباء ). و رجوع به رتبت و رتبه شود.
رتب. [ رَ ت َ ] ( ع مص ) هر چهار انگشت را فراهم آوردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). چهار انگشت را بهم پیوستن. ( از اقرب الموارد ). || رنجه شدن. ( دهار ).
فرهنگ فارسی
هر چهار انگشت را فراهم آوردن یا رنجه شدن .
فرهنگ عمید
پیشنهاد کاربران
رنبه
مرتبه
مرتبت
بزرگی
بزرگداشت
اکرام
تکریم
. . . شایان رتب و زینت داده صندوقخانه و اسباب هدایا و اصطبل را. . . .
سفرنامه میرزا ابوالحسن خان ایلچی _ حیرت نامه
مرتبه
مرتبت
بزرگی
بزرگداشت
اکرام
تکریم
. . . شایان رتب و زینت داده صندوقخانه و اسباب هدایا و اصطبل را. . . .
سفرنامه میرزا ابوالحسن خان ایلچی _ حیرت نامه
لالایی مادر بزرگ
رتب:[ اصطلاح توییتر]به خلاصۀ عبارت "ریتوییت بعدی" می گویند. مثلاً وقتی دربارۀ یک توییت توضیحاتی می دهید و بعد می گویید در ادامه #رتب را ببینید.