رتام

لغت نامه دهخدا

رتام. [ رُ ] ( ع اِ ) شکسته و ریزه شده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). رفات یا هر آنچه در هم شکند و کهنه و پراکنده شود. ( از اقرب الموارد ).

رتام. [ رِ ] ( ع اِ ) ج ِ رتیمة.( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). ج ِ رتیمة، رشته که بر انگشت بندند جهت یاد دادن چیزی که گفته باشند. ( آنندراج ). و رجوع به رتیمة شود. || ج ِ رَتْمة. ( ناظم الاطباء ). رجوع به رتمة شود.

فرهنگ فارسی

جمع رتیمه رشته که بر انگشت بندند جهت یاد دادن چیزی که گفته باشند .

پیشنهاد کاربران

می توان از اینکلمه به عنوان اسم دختر یا پسر هم گذاشت

بپرس