ربیعی بوشنجی
لغت نامه دهخدا
هرگه که من از سبزه طربناک شوم
شایسته سبزخنگ افلاک شوم
با سبزخطان سبز خورم بر سبزه
زآن پیش که همچو سبزه در خاک شوم.
میخواره اگر غنی بود غور شود
وز عربده اش جهان پر از شور شود
در حقه لعل از آن زمرد ریزم
تا دیده افعی غمم کور شود.
باری چون ربیعی را بزندان افکندند وی مثنویی بنظم آورد موسوم به کارنامه و بعضی اشعار دیگر گفت تا شایدبوسیله آن شفقت سلطان را بسوی خود معطوف سازد لکن حاصلی نبخشید. اینک چند بیت برای نمونه از آن مثنوی :
شاه جهان خسرو روی زمین
وارث جمشید، ملک فخر دین
داشت یکی بند گران ساخته
زآهن و فولاد بپرداخته
کرد مرا بسته بدان بند پای
سر مکش از خواهش کیهان خدای
آن دگران را همه آزاد کرد
چرخ فلک بین که چه بیداد کرد
من شده پس بسته بند گران
راست چو کاوس بمازندران
بار غمی بر دل و بر پای بند
با همه غم همنفسم تا بچند
جان من از صحبتشان در غریو
بلعجبی چند نه مردم نه دیو
دیو یکی مسخره در گردشان
خرس یکی لت خوره شاگردشان
عادتشان بستن و آویختن
خصلتشان کشتن و خون ریختن
ده تن ازین قوم نگهبان من
وای برین حال پریشان من
در قصیده ای دیگر که باز در محبس ساخته شاعر مدعی است که سی ویک سال دارد و هفده سال آنرا در خدمت سلطان و چهارده سال آنرا در مجاورت بیت الحرام بسر آورده :
سی و یک رفت ز عمرم غرض از حرمت تان
هفده در خدمت تو چارده در بیت حرم.
و نیز منظومه دیگری بنام «کرت نامه » در زندان سروده ولی تمام عرض حال وی ناشنیده ماند و شاعر سیه روز در زندان هیچکس ندانست که چگونه مرده است. ( از تاریخ ادبی ایران ادوارد براون ج 3 ص 164 ). و رجوع به ص 193 و 184 و 483 همان کتاب و نیز حبیب السیر جزء 2 از ج 3 ص 376 و 377 و 378 و 371 و 367 و تاریخ مغول ص 367 و 377 و سبک شناسی ج 3 ص 369 و 213 شود.
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید