ای خریدار من ترا بدو چیز
بتن و جان و مهر داده ربون.
رودکی.
برده دل من بدست عشق زبون است سخت زبونی که حال و تنْش ربون است.
جلاب.
ای مر ترا گرفته بت خوشزبان زبون تو خوش بدو سپرده دل مهربان ربون.
ناصرخسرو ( از آنندراج ).
خصم تو در رزم به مردار خواردیده ربون داده و دل مزد کار.
امیرخسرو.
|| بعضی گویند زری باشد که قیمت متاعی داده باشند مشروط به اینکه اگر خوش آید نگاه دارند والاّ پس دهند و زر خود را بگیرند، و در خربزه و هندوانه بشرط کارد گویند. ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). زری که بدهند و متاعی ببرند مشروط بر اینکه اگر بد باشد بازپس آرند و زر خود گیرند، و اربون است در اصل ،و این معنی از «سامی » نوشته شد. ( از فرهنگ سروری ). || بعضی دیگر گفته اند که ربون زری است که زیاده از آنچه به مزدور قرار داده بدهند. ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ). بعضی گفته اند ربون زری است که زیاده از آنچه به مزدور قرار داده بدهند که بلغت عربی انعام گویند، و این نیز عربی است که صاحبان فرهنگها فارسی دانسته اند. ( آنندراج ). || در اصطلاح اهل فن سفته گویند . ( از شعوری ج 2 ورق 11 ). سفته. دست لاف. دشت. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). دستلاف. || پولی که برای مسکرات دهند. || سود. منفعت. || اسیر. محبوس. ( ناظم الاطباء ).