ربوده

/robude/

لغت نامه دهخدا

ربوده. [ رُ دَ / دِ ] ( ن مف ) گرفتار. مجذوب و شیفته :
دیوانه شد دلم که ربودش به غمزه یار
عقلی چنان بجای نباشد ربوده را.
کاتبی.
- ربوده عشق ؛ مغلوب عشق. گرفتار عشق :
که نه تنها منم ربوده عشق
هر گلی بلبلی غزلخوان داشت.
سعدی.
|| گرفته و تاراج شده و دزدیده. ( ناظم الاطباء ). مختلَس. خُلْسة. مسلوب. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) :
در ثیاب ربوده از درویش
کی بدست آیدت بهشت و ثواب.
ناصرخسرو.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - چیزی را با تردستی برداشته و چابکی در برده . ۲ - دزدیده تاراج شده . ۳ - مجذوب .

فرهنگ معین

(رُ دِ یا دَ ) (ص مف . ) ۱ - دربرده . ۲ - تاراج شده . ۳ - مجذوب .

فرهنگ عمید

چیزی یا کسی که دریده شده، دربرده.

پیشنهاد کاربران

بپرس