دیوانه شد دلم که ربودش به غمزه یار
عقلی چنان بجای نباشد ربوده را.
کاتبی.
- ربوده عشق ؛ مغلوب عشق. گرفتار عشق : که نه تنها منم ربوده عشق
هر گلی بلبلی غزلخوان داشت.
سعدی.
|| گرفته و تاراج شده و دزدیده. ( ناظم الاطباء ). مختلَس. خُلْسة. مسلوب. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : در ثیاب ربوده از درویش
کی بدست آیدت بهشت و ثواب.
ناصرخسرو.