ربغ

لغت نامه دهخدا

ربغ. [ رَ ] ( ع مص ) آرام گرفتن و ثبات ورزیدن قوم در مال و نیکی و نعمت. ( از ناظم الاطباء ). آرام نمودن و ثبات ورزیدن در مال و نیکی و نعمت. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). || اقامت کردن. ( اقرب الموارد ).

ربغ. [ رَ ] ( ع اِ ) سیرابی. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || خاک باریک و نرم یا ریگ. ( ناظم الاطباء ). خاک باریک. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). خاک نرم و کوبیده. ( از اقرب الموارد ).

ربغ. [ رَ ب َ ] ( ع اِمص ) فراخی زندگانی. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

ربغ. [ رَ ب َ ] ( ع مص ) گرفتن چیزی را بوقت. حادث گشتن و پیدا شدن آن پیش از آنکه فوت کند. ( از ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). || فراخ عیش گردیدن. ( ناظم الاطباء ).

ربغ. [ رَ ب ِ ] ( ع ص )تباهکار بی باک. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || کسی که بکاری دست میزند که توانایی آنرا دارد. ( از اقرب الموارد ).

پیشنهاد کاربران

بپرس