ربض
لغت نامه دهخدا
ربض. [ رَ ] ( ع اِ ) رُبُض. رَبَض. زن مرد. ( منتهی الارب ). زن. ( ناظم الاطباء ). زوجة. ( ازاقرب الموارد ). || خواهر. || مادر. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به رَبَض و رُبُض شود.
ربض. [ رُ ] ( ع اِ ) میانه چیزی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). وسط چیزی. ( از اقرب الموارد ). || هرچه زمینی را مس کند از هر چیزی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). زن مرد، زیرا که زن جای و آسایش می دهد شوی را، یا مادر، یا خواهر، که قریب میگرداند صاحب قرابت را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از غیاث اللغات ) ( از منتخب اللغات ) ( از اقرب الموارد ). زن و مادر و خواهر. ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) پاره ای از درختان طلح و سمر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). دسته ای از درختان خاردار. ( ناظم الاطباء ). || اساس بناء. ( اقرب الموارد ). بنیاد بنا. ( ناظم الاطباء ). || ( اِخ ) چشمه آبیست. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
ربض. [ رُ ب ُ ] ( ع ص ) رجل ربض عن الحاجات ؛ مرد مانده از حاجات. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) ج ِ رَبوض ، در معنی درخت بزرگ سطبر فراخ شاخها. ( منتهی الارب )( آنندراج ). رجوع به ربوض شود. || زن و اهل خانه از زن و مادر و خواهر. ( غیاث اللغات ) ( از ناظم الاطباء ). زوجة. ( اقرب الموارد ). زن مرد. ( منتهی الارب ). و رجوع به رَبَض و رُبْض و رِبْض [ رِ ] شود.
ربض. [ رَ ] ( ع مص ) بزانو درآمدن گوسپند و اسب و گاو و سگ چنانکه بروک برای شتر و جثوم برای مرغ. ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || بازایستادن قچقار از گشنی یا عاجز آمدن از آن. ( منتهی الارب ). || زیر گرفتن ِ شیر شکار خود را و برنشستن بر آن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || انداختن بچه کروان خود را بر زمین. ( از منتهی الارب ). || جای دادن یا جای گرفتن بسوی کسی. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). جای گرفتن در جایی. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).
ربض. [ رَ ب َ ] ( ع اِ ) روده یا هرچه در شکم است سوی دل. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). امعاء. ( اقرب الموارد ). امعاء بطن. ( بحر الجواهر ). || جای باش گوسپندان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). آغل. خوابگاه گوسپندان. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || رسن پالان یا رسن پایین پالان که بجانب زمین است نه رسن بالایین پالان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از مهذب الاسماء ) ( ناظم الاطباء ). رسن پالان. ( از اقرب الموارد ). || زن مرد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). زن. ( ناظم الاطباء ) ( غیاث اللغات ) ( از مهذب الاسماء ). زن باشوی. ( دهار ). زوجة. ( اقرب الموارد ). || مادر. || خواهر. ( ناظم الاطباء ). || هرچه بسوی مرد جای گیرد و مرد بدان آسایش یابد از اهل و مال و خانه و جز آن. ج ، اَرباض.( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از غیاث اللغات ) ( از منتخب اللغات ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || قوت انسان از شیر که بسنده و رسنده باشد. || کرانه چیزی. || کمربند مانند تنگ پالان که در هر دو تهیگاه ناقه انداخته از هر دو سر نیش بگذارند. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || جای پای. ( بحر الجواهر ). || کاخ. || محل سکونت قوم در اطراف شهر. ( از اقرب الموارد ). || دیوار گرد شهر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).دیوار شهرپناه. ( غیاث اللغات ). سور. ( نصاب الصبیان ).باروی شهر. ( مهذب الاسماء ) ( دهار ) ( از اقرب الموارد ): مردمان شهر بخارا از احمدبن خالد که امیر بخارا بود... درخواست کردند که شهر ما را ربضی میباید تا شب دروازه ها بربندیم و از دزدان و راهزنان ایمن باشیم. ( تاریخ بخارای نرشخی ). || گرداگرد قلعه. ( غیاث اللغات ). حول و حوش شهر را گویند بنابراین ارباض بسیار است چونکه هر شهری حول و حوشی دارد و برخی با اضافه بکلمه دیگر حکم علم را پیدا کرده.( از معجم البلدان ). گرداگرد شهر. ( مهذب الاسماء ). آنچه در اطراف شهر هست از خانه ها و مسکنها. ( از اقرب الموارد ). بگمان من گشادگی میان دو باره و سور است که بر گرد شهری کشیده باشند و در آن گشادگی گاه خانه هاو دکانها و غیره نیز باشند. و این از ترس غارتست و هنوز هم این عادت در مرگ هر شاهی جاری است که بجای ایمن تر نقل کنند. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : بیشتر بخوانید ...
فرهنگ فارسی
بزانو در آمدن گوسپند و اسب و گاو و سگ چنانکه بروک برای شتر و جثوم برای مرع .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. محل سکنای قوم.
۳. دیوار دور شهر و خانه های اطراف آن.
۴. آنچه تعلق به شخص دارد از دارایی و خانه و خانواده.
۵. روده، امعا.
۶. رسن پالان.
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید