چون کلاژه همه دزدند و رباینده چو خاد
شوم چون بوم بدآغال و چو دمنه محتال.
معروفی.
عدل آمد و امن آمد و رستند رعیت از پنجه گرگان رباینده غدار.
فرخی.
دل تیهو از چنگ طغرل بداغ رباینده باز از دل میغ ماغ.
اسدی.
بازی است رباینده زمانه که نیابدزو خلق رها هیچ نه مولا و نه مولا.
ناصرخسرو.
رباینده چرخ آنچنانش ربودکه گفتی که تا بود هرگز نبود.
نظامی.
|| چیزی که بیک دیدن بخود کشد و از خود ببرد، چون : حسن رباینده و غمزه رباینده و ناز رباینده. ( آنندراج ).- حسن رباینده ؛ زیبایی دلربا. حسن که دل رباید :
تا از آن حسن رباینده نظر یافته است
آب آیینه رباینده تر از سیلاب است.
صائب ( از آنندراج ).
- خواب رباینده ؛ رباینده خواب. خواب ربا. که خواب را برباید:خواب رباینده دماغ از دماغ
نورستاننده چراغ از چراغ.
نظامی.
|| دزد و غارتگر. ( ناظم الاطباء ). || مختلس. || جاذب. جاذبة.