رباحی

لغت نامه دهخدا

رباحی. [ رَ ] ( ص نسبی ) کافوری که بشهر رباح منسوب است. ( از اقرب الموارد ). نوعی از کافور. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). اینکه میگویند رباح نام محلی یا پادشاهی است بگمان من بی اصل است ، تنها جایی که بنام رباح هست قلعه ای است به اندلس از اعمال طلیطله و آنجا مشهور به داشتن کافور نیست وکافور رباحی یا عطر زباد است و یا کافوری که بوی زباد دهد یا برای جودت آن کافور را رباحی گویند، یعنی کافوری خوشبوی تر. ( از یادداشت مرحوم دهخدا ). جنسی است از کافور. ( از تاج العروس ). و رجوع به رباح شود.

رباحی. [ رَ ] ( ص نسبی ) منسوب است به قلعه رباح که در بلاد اندلس واقع شده. ( از اللباب فی تهذیب الانساب ) ( معجم البلدان ) ( انساب سمعانی ). شاید نام بنیانگذار آن رباح باشد. ( از اللباب فی تهذیب الانساب ).

رباحی. [ رَ ] ( اِخ ) قاسم بن شارح. محدث و فقیه بود. ( از معجم البلدان ).

رباحی. [ رَ ]( اِخ ) محمدبن ابوسهلویه. فقیه و محدث بود. ( از معجم البلدان ). و رجوع به اللباب فی تهذیب الانساب شود.

رباحی. [ رَ ] ( اِخ ) محمدبن سعد. نحوی و لغوی و شاعر که بسبب انتساب به شهرحیان ، حیانی نیز گفته شده است. ( از معجم البلدان ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) منسوب به رباح . یا کافور رباحی ماده ای که از رباح ( قطه الزباد ) گیرند .
محمد بن سعد نحوی و لغوی و شاعر که بسبب انتساب به شهر حیان حیانی نیز گفته شده است .

پیشنهاد کاربران

بپرس