تو رایض من به خوشخرامی
من توسن تو به بدلگامی.
نظامی.
|| کسی که اسبان را ریاضت آموزد و آن چابک سوار باشد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ) ( آنندراج ). اسب آموز. ( مهذب الاسماء ) ( دهار ). اسب یار. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). مربی اسب. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). سوارکار که آموزنده کره اسب و غیره باشد. ( فرهنگ نظام ). رام کننده و دست آموزسازنده :فضل تو رایض موفق بود
نیکنامی چو کره توسن.
فرخی.
رایضان کرّگان بزین آرندگرچه توسن بوند و مردافکن.
فرخی.
خازنت را گو که سنج و رایضت را گو که ران شاعرت را گوکه خوان و صاحبت را گو که پای.
منوچهری.
چون ریاضیش کند رایض چون کبک دری بخرامد به کشی در ره و برگردد باز.
منوچهری.
بی رایض عزم تو فلک رارگ در تن مرکبان نجنبد.
خاقانی.
حیدر آسمان حسام احمد مشتری نگین رایض رای آسمان صیقل جاه مشتری.
خاقانی.
رایض شود اقبالش بر ابلق روز و شب چون رام شد این ابلق در بار کشد عدلش.
خاقانی.
توسن دلی و رایض تو قول لااله اعمی وشی وقائد تو شرع مصطفی.
خاقانی.
اسب توسنی که برایض دهند، تعلیم رایض در دقایق ریاضت بهیمه را مرتاض میگرداند. ( سندبادنامه ص 54 ).خاصه خوبی و آشنانظری
دست پرورد رایض هنری.
نظامی.
هر آن رایض که او توسن کند رام کند آهستگی با کره خام.
نظامی.
رایض من چون ادب آغاز کرداز گره نه فلکم باز کرد.
نظامی.
رایضانی که کره رام کنندتوسنان را چنین لگام کنند.
نظامی.
منتسب بر هر طویله رایضی جز بدستوری نیابد رافضی.
مولوی.
قل تعالوا گفت از جذب کرم تا ریاضت تان دهم رایض منم.
مولوی.
|| ریاضت کشنده : بی طمع بود و اصیل و پارسا
رایض و شبخیز و حاتم در سخا.
مولوی.
|| ( اِخ ) نام ستاره ای در تِنّین. ( از نفایس الفنون ). رجوع به تِنّین در نفائس الفنون و همین لغت نامه شود.