رایب

لغت نامه دهخدا

رایب. [ ی ِ ] ( ع ص ، اِ ) ( از روب ) رائب. شیر خفته جغرات شده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || ماست. ( مهذب الاسماء ). || شیر مسکه برآورده آب آمیخته. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || سرگشته شوریده عقل سست و گران جسم و گرانجان از سیری شکم یا از غلبه خواب یا از راه رفتن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). پریشان و سرگشته. ( از اقرب الموارد ).

رایب. [ ی ِ ] ( ع ص ) رائب. اسم فاعل از ریشه «ریب ». کار مشتبه ومکدر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). از اضداد است ، چیزی که در آن شبهه و کدر باشد. || صافی که در آن شبهه و کدری نباشد. ( از المنجد ).

فرهنگ فارسی

رائب . اسم فاعل از ریش. . کار مشتبه و مکدر . یا صافی که در آن شبهه و کدری نباشد .

پیشنهاد کاربران

بپرس