رای داشتن


معنی انگلیسی:
poll

لغت نامه دهخدا

رای داشتن. [ ت َ ] ( مص مرکب ) عقیده داشتن. نظر داشتن. قصد داشتن. خواهان بودن. متمایل بودن :
رای سوی گریختن دارد
دزد کزدورتر نشست به چُک.
حکاک.
زمانه نوشد و گیتی ز سر جوانی یافت
امیر بِه ْ شد و اینک به باده دارد رای.
فرخی ( از آنندراج ).
بتا، نگارا، بر هجر، دستیار مباش
از آنکه هجر، سر شور و رای شر دارد.
مسعودسعد.
مده بخود رضای آن ، که بد کنی بجای آن
که با تو داشت رای آن که نگذرد ز رای تو.
خاقانی.
خاص کردش وزیر جافی رای
با جفا هیچکس ندارد رای.
نظامی.
گرفتم رای دمسازی نداری
ببوسی هم سر بازی نداری.
نظامی ،
چو من سوی گلستان رای دارم
چه سود ار بند زر بر پای دارم.
نظامی.
نه این ده ، شاه عالم رای آن داشت
که ده بخشد چو خدمت جای آن داشت.
نظامی.

رأی داشتن. [ رَءْی ْ ت َ ] ( مص مرکب ) رای داشتن. رجوع به رای داشتن شود. || در اصطلاح انتخابات ، داشتن عقاید و نظرهای موافق از اشخاص به سود انتخاب شدن خود بوکالت ویا سناتوری. برای انتخاب شدن طرفدار داشتن. پشتیبان داشتن. هواخواه داشتن. موافق داشتن. مؤید داشتن.

فرهنگ فارسی

رای داشتن . یا در اصطلاح انتخابات داشتن عقاید و نظرهای موافق از اشخاص به سود انتخابات شدن خود به وکالت و یا سناتوری .

پیشنهاد کاربران

بپرس