رای آمدن ؛ اراده کردن. مصمم شدن بر کاری. نظر پیدا کردن به امری. بر سر آن شدن. اعتقاد یافتن. تصمیم به کاری گرفتن. اراده کاری کردن :
بجنبیدمر سام را دل ز جای
بدیدار آن کودک آمدش رای.
فردوسی.
که گر شاه را دل نجنبد ز جای
سوی شهر ایران نیایدش رای.
فردوسی.
بجنبیدمر سام را دل ز جای
بدیدار آن کودک آمدش رای.
فردوسی.
که گر شاه را دل نجنبد ز جای
سوی شهر ایران نیایدش رای.
فردوسی.