رأسا برأس

لغت نامه دهخدا

( رأساً برأس ) رأساً برأس. [ رَءْ سَن ْب ِ رَءْس ْ ] ( ع ق مرکب ) سربسر. ( شرفنامه منیری ).
- رأساًبرأس کردن ؛ سربسر کردن : و مشاهیر قروم و صنادید شام و روم با ایشان از بیم قتال و بأس رأساًبرأس کرده. ( تاریخ جهانگشای جوینی ). سلطان از اندیشه وخامت عاقبت لذت عافیت از دست ندهد و او رأساًبرأس کند. ( تاریخ جهانگشای جوینی ).

پیشنهاد کاربران

بپرس