راوی گروسی
لغت نامه دهخدا
دل دیوانه کجا پند پذیرد مگرش
شکن زلف بتی نام کنم زندان را
گرنه از آتش دل خشک شدی دیده تر
خلق را گفتمی آماده شدن طوفان را
شاید ار دیده گریان مرا عذر نهد
هر که بیند نظری آن دهن خندان را.ترا تا زلف بر رخ برشکستند
جهانی دل بیکدیگر شکستند.از خوشیها همه آغوش تهی باید داشت
با غم رویش اگر دست در آغوش کنی
یار از یار فرامش نکند جهدی کن
که بآزار نه از یار فراموش کنی.
( از فهرست کتابخانه مدرسه عالی سپهسالار ج 2 ص 459 ) ( مجمع الفصحا ج 2 ص 142 ). و رجوع به روضة الصفا ج 9قسمت آخر، الذریعة ج 9 بخش دوم ، نگارستان دارا نسخه خطی متعلق به آقای سعید نفیسی ( بخش خاتمه )، سبک شناسی ج 3 ص 333، ریحانة الادب ج 2 ص 70، محک شعرا ص 240 و 242، و فرهنگ سخنوران ص 223 شود.
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید