راو

لغت نامه دهخدا

راو. ( هندی ، اِ ) رای. ( از رشیدی ). رجوع به رای و را و باده شود.

راو. [ وِن ْ ] ( ع ص ) راوی. اعلال شده ٔراوی و اسم فاعل از ریشه «روی ». روایت کننده. ج ، راوون و رُواة. ( از اقرب الموارد ). رجوع به راوی شود.

فرهنگ فارسی

راوی . اعلال شد. راوی و اسم فاعل از ریشه (( روی ) ) .

پیشنهاد کاربران

راو=
درزبان لکی به معنای// آبکی، رقیق , شل ، آبدار //می باشد .
راو=raw
درزبان لکی به معنای ناله وفریادودعواو درگیری گروهی و به معنای لاف و دروغ هم درزبان لکی و کردی به کارمی رود .
واین کلمه به همراه چاو می آید در خیلی از جاها.
چاوراو
"راو"در کوردی معنای "شکار" را دارد
راوچی:شکارچی
راو کردن:شکار کردن

بپرس