راهگذر

/rAhgozar/

مترادف راهگذر: رونده، رهسپار، رهگذر، عابر، گذرنده، شارع، کوچه، گذرگاه، معبر

معنی انگلیسی:
passer-by, wayfarer

لغت نامه دهخدا

راهگذر. [ گ ُ ذَ ] ( نف مرکب ، اِ مرکب ) رهگذر. گذرنده از راه. عابر. که از راه بگذرد.که از راه عبور کند. عابر سبیل : چون باسترآباد رسید مردی را دید، راهگذاری گفت از کجا می آیی ؟( تاریخ طبرستان ). || مسافر. ( ناظم الاطباء ). || ابن سبیل. ( یادداشت مؤلف ). کسی که متمول است ولی در غربت بعلتی تهی دست و فقیر میشود. || معبر و طریق و راه و گذرگاه. ( ناظم الاطباء ). رهگذر. محل عبور : چون از مکه بشام روی ، راهگذر بدین شهر سدوم باشد. ( ترجمه تاریخ طبری ).و این راهگذری است معروف... ( ترجمه تاریخ طبری ).
از لب جیحون تا دجله ز بسیار سپاه
چون ره مورچگان است همه راهگذر.
فرخی.
خرپشته زده ایمن نشسته و آنهم خطا بود که بر راهگذر سیل بودند.( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 261 ).
تو هیچ کسی ورده شعر و پدرت هم
من وصف شما گفتم و در راهگذر ماند.
سوزنی.
دی جانب زرغون بیکی راهگذر بر
افتاد دو چشمم بیکی طرفه پسر بر.
سوزنی.
درویشی بر راهگذر ایشان بود. ( انیس الطالبین ص 201 ).
آن چه شعله است کزآن راهگذر می آید
یا چه برقیست که دایم بنظر می آید.
ملک الشعراء بهار.
ترعه ؛ راهگذر آب سوی نشیب. ( دهار ). حلقوم ؛ راهگذر نفس. ( یادداشت مؤلف ). شرج ؛ راهگذر آب. ( دهار ). مسیل ؛ راهگذر آب به نشیب. راهگذر سیل. ( دهار ). معبر؛ راهگذر. ( یادداشت مؤلف ). مجاز، راهگذر. ناصر؛ راهگذر بسوی وادی. نشج ؛ راهگذر آب. نواشغ؛ راهگذرهای آب در وادی. ( منتهی الارب ). || راهنما. || دره تنگ در میان دو کوه. ( ناظم الاطباء ). رهگذر. || نای و حلقوم. ( ناظم الاطباء ). راهگذار. || راهنما. ( ناظم الاطباء ). راهگذار. || سرگذشت. ( ناظم الاطباء ). راهگذار. || سوغاتی که مسافر از راه آورد. ( ناظم الاطباء ). راهگذار. || عبور. گذر. گذار : پیش از آن که بحاکم رسند راهگذر ایشان بر حمام در آهنین بود. ( انیس الطالبین ص 186 ).
- راهگذر کردن ؛ عبور کردن. گذر کردن. گذشتن :
یک شب از نوبهار وقت سحر
باد بر باغ کرد راهگذر.
مسعودسعد.

فرهنگ فارسی

عابر، مسافر، کسی که ازراهی گذرکند، راه گذر، راه عبور، راه وگذرگاه، معبر
( اسم ) ۱ - گذرگاه معبر . ۲ - دره تنگ میان دو کوه . ۳ - نای حلقوم . ۴ - سوغات رهاورد .
رهگذر . مخفف راهگذار. گذرنده از راه . عابر .

فرهنگ عمید

۱. کسی که از راهی گذر می کند، آن که از راهی عبور می کند، عابر.
۲. مسافر.
۳. (اسم ) ‹راه گذر› راهی که از آن گذر می کنند، راه عبور، راه و گذرگاه، معبر.

مترادف ها

stray (اسم)
ولگرد، ولگردی، راه گذر، جانور بی صاحب

پیشنهاد کاربران

بپرس