از لب جیحون تا دجله ز بسیار سپاه
چون ره مورچگان است همه راهگذر.
فرخی.
خرپشته زده ایمن نشسته و آنهم خطا بود که بر راهگذر سیل بودند.( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 261 ).تو هیچ کسی ورده شعر و پدرت هم
من وصف شما گفتم و در راهگذر ماند.
سوزنی.
دی جانب زرغون بیکی راهگذر برافتاد دو چشمم بیکی طرفه پسر بر.
سوزنی.
درویشی بر راهگذر ایشان بود. ( انیس الطالبین ص 201 ).آن چه شعله است کزآن راهگذر می آید
یا چه برقیست که دایم بنظر می آید.
ملک الشعراء بهار.
ترعه ؛ راهگذر آب سوی نشیب. ( دهار ). حلقوم ؛ راهگذر نفس. ( یادداشت مؤلف ). شرج ؛ راهگذر آب. ( دهار ). مسیل ؛ راهگذر آب به نشیب. راهگذر سیل. ( دهار ). معبر؛ راهگذر. ( یادداشت مؤلف ). مجاز، راهگذر. ناصر؛ راهگذر بسوی وادی. نشج ؛ راهگذر آب. نواشغ؛ راهگذرهای آب در وادی. ( منتهی الارب ). || راهنما. || دره تنگ در میان دو کوه. ( ناظم الاطباء ). رهگذر. || نای و حلقوم. ( ناظم الاطباء ). راهگذار. || راهنما. ( ناظم الاطباء ). راهگذار. || سرگذشت. ( ناظم الاطباء ). راهگذار. || سوغاتی که مسافر از راه آورد. ( ناظم الاطباء ). راهگذار. || عبور. گذر. گذار : پیش از آن که بحاکم رسند راهگذر ایشان بر حمام در آهنین بود. ( انیس الطالبین ص 186 ).- راهگذر کردن ؛ عبور کردن. گذر کردن. گذشتن :
یک شب از نوبهار وقت سحر
باد بر باغ کرد راهگذر.
مسعودسعد.