پیش میشد شریک راه نورد
او بدنبال میدوید چو گرد.
نظامی.
|| مرکب. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ) ( آنندراج ) ( شرفنامه منیری ) :که کن و بارکش و کارکن و راه نورد
صفدر و تیزرو و تازه رخ و شیرآواز.
منوچهری.
|| قاصد و پیک. ( ناظم الاطباء ). قاصد. ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). || پیاده رو. ( انجمن آرا ). مسافری که پیاده حرکت کند. ( ناظم الاطباء )( برهان ) ( آنندراج ). || گدا و بی خانمان. ( ناظم الاطباء ) ( برهان ) ( آنندراج ). و رجوع به ره نورد وراه پیما و راه رونده و راهرو شود.