راهسپر

لغت نامه دهخدا

راهسپر. [ س ِ پ َ ] ( نف مرکب ) مخفف راهسپار. رهسپار. راه پیما. پیماینده. طی طریق کننده :
سوار کش نبود یار اسب راهسپر
بسردرآید و گردد اسیر بخت سوار.
ابوحنیفه اسکافی ( از تاریخ بیهقی ).
ما چو یونس بدرون شکم حوت ولیک
او بدریا در و ما در دل جو راهسپر.
ملک الشعرأبهار.
و رجوع به راهسپار و رهسپار شود.
- راهسپر دیار عدم شدن ؛ مردن. ( یادداشت مؤلف ).
- راهسپر شدن ؛ عازم شدن.عزیمت کردن. رفتن.
- راهسپر گشتن ؛ عزیمت کردن. رفتن. رهسپار شدن.

پیشنهاد کاربران

بپرس