بهر راهی رباطی کرد و خانی
نشسته بر کنارش راهبانی.
( ویس و رامین ).
چو گفتار آن رادمردان شنیدسبک راهبان سوی یوسف دوید
چنین گفت با راهبان همچو باد
مر آن قوم را کن بگفتار شاد.
( یوسف و زلیخا ).
بدروازه آمد سبک راهبان بگفتارشان برگ داد و زبان.
( یوسف و زلیخا ).
بپرسید از ایشان یکی راهبان که با من بگویید نام و نشان.
( یوسف و زلیخا ).
|| مسافر. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || رَصّاد. ( یادداشت مؤلف ): ارصاد؛ راهبان نشانیدن. ( ترجمان القرآن ). || دزد و راهزن و قطاع الطریق. ( ناظم الاطباء ).دزد. ( آنندراج ).راهبان. ( اِخ ) کازرون در اصل سه ده بوده : نودر، دریست ، راهبان. رجوع به فارسنامه ابن بلخی ص 145 و نزهة القلوب ج 2 ص 125 و 126 شود.