راه گم کردن

لغت نامه دهخدا

راه گم کردن. [ گ ُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) گمراه شدن. از راه بدر شدن. از راه بیکسو افتادن. به بیراهه افتادن :
چون کسی کو گم کند در خانه تاریک راه
طفل اشک امشب بچشمم تاسحر گردیده است.
مخلص کاشی ( از بهار عجم ).
طامع نکند مصلحت خویش فراموش
لقمه به مثل گم نکند راه دهن را.
ملک الشعراء بهار.

فرهنگ فارسی

گمراه شدن . از راه بدر شدن . از راه بیکسو افتادن .

پیشنهاد کاربران

راه گم کردن ؛ گم کردن راه. گم شدن در راه. از راه دورافتادن :
و زان راه گم کردن آن گروه
گرفتار گشتن بدان بند کوه.
نظامی.
آنهمه برتو اشتلم کردن
بود تشویش راه گم کردن.
مولوی.
- || در تداول عامه هنگام خطاب به دوستی یا خویشاوندی که پس از دیری نزد وی آمده است گوینده به عتاب میگوید: �راه گم کرده یی ؟� و مراد آن است که مخاطب قصد دیدار گوینده نداشته است بلکه بسبب گم کردن راه و از روی اتفاق بخانه وی آمده است.
...
[مشاهده متن کامل]

راه گم کردن : [عامیانه، کنایه ] نه از روی میل و اراده بلکه اتفاقی به جایی آمدن.

بپرس