دلخواه که هست ماه خرگاه نشین
خورشید بود بکوی او راه نشین
از دیده من برون نخواهد رفتن
کو شاه من است و چشم من راهنشین.
الهی همدانی ( از نظام ).
|| خاک نشین و اهل خاک که کنایه از افتاده و متواضع باشد : ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت
با من راه نشین ساغر مستانه زدند.
حافظ.
با من راه نشین خیز وسوی میکده آی تا ببینی که در آن حلقه چه صاحب جاهم.
حافظ.
|| کنایه از مسافر و راهگذار. ( بهار عجم ) ( از آنندراج ) ( ارمغان آصفی ). || غریب. ( برهان ) ( ناظم الاطباء )( از رشیدی ) ( لغت محلی شوشتر ). || قاصد. ( برهان ) ( لغت محلی شوشتر ). قاصد و پیک. ( ناظم الاطباء ). || کنایه از طبیبی که بر سر راه نشیند و دارو فروشد. ( رشیدی ) ( ارمغان آصفی ) ( بهار عجم ) ( آنندراج ). طبیبی که بواقع طبیب نیست کلاشی و دکانداری را بر سر راه نشیند : متاع من که خرد در دیار فضل و ادب
حکیم راه نشین را چه رفت در یونان.
سعدی.
طبیب راه نشین قدر عشق نشناسدبرو بدست کن ای مرده دل مسیح دمی.
حافظ.
|| کنایه از کسی که بسیار راه میرفته باشد. ( برهان ) ( لغت محلی شوشتر ). || آشکار و هویدا. ( ناظم الاطباء ). || عاشق شیدا. ( لغت محلی شوشتر ). ( در معنی اخیر جای دیگر دیده نشد ).