راه شاه

لغت نامه دهخدا

راه شاه. ( اِ مرکب ) مقلوب شاه راه. یعنی مردی که براهها شدن پیشه او بود و او بدین کار شاه بود. ( از لغت فرس اسدی ) ( از فرهنگ نظام ) :
به راه اندر همی شد راه شاهی
رسید او تا بنزد پادشاهی.
رودکی ( از فرس اسدی ).
|| مسافر بزرگوارو عظیم القدر. ( ناظم الاطباء ). || شاهراه که راه پهن و بزرگ و عام است. ( آنندراج ) ( برهان ). راه پهن وسیع مسلوک. ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی متعلق بکتابخانه مؤلف ). بمعنی شاهراه است. ( فرهنگ اوبهی ).راه فراخ. جاده. ( صحاح الفرس ) :
به راه شاه نیاز اندرون سفر مسگال
که مرد کوفته گردد بدین راه اندر سخت.
رودکی.
و رجوع به ماده شاهراه و ترکیب راه شاه در ذیل ماده راه بمعنی طریق شود.

فرهنگ فارسی

مقلوب شاه راه . یامسافر بزرگوار و عظیم القدر .

پیشنهاد کاربران

راه شاه ؛ بمعنی شاه راه است که راه پهن و بزرگ و عام باشد. ( برهان ) . گذری فراخ باشد که از آنجابه راهها و جایهای بسیار توان شد و گویند سیاح باشدو جاده باشد. ( فرهنگ نظام ) ( لغت فرس اسدی ) . راه بزرگ و عام و شارع. ( ناظم الاطباء ) . جاده و طریق پرتردد که راههای باریک و فرعی از آن منشعب شوند و آن را شاهراه و شهراه نیز گویند. ( از شعوری ج 2 ورق 14 ) :
...
[مشاهده متن کامل]

براه شاه نیاز اندرون سفر مسگال
که مرد کوفته گردد بدان ره اندر سخت.
کسایی ( از لغت فرس اسدی ) .

بپرس