راه زد بر تو جهان پرفریب و نیز تو
چند خواهی گفت مطرب را فلان آهنگ زن.
ناصرخسرو.
غبنا و اندها که مرا چرخ دزدواربی آلت سلاح بزد راه کاروان.
مسعودسعد.
خون همی ریزی و نکنی بجز این شغل دگرخوب راهی زده ای مردم تکفین باید.
رضی نیشابوری.
بچشم خویش دیدم در گذرگاه که زد بر جان موری مرغکی راه.
نظامی.
یاران بسیار داشتی همه دزدان و رهزن بودند و شب و روز راه زدندی و کالا بنزد فضیل آوردندی. ( تذکرة الاولیاء عطار ).ای کاش نکردمی نگاه از دیده
بر دل نزدی عشق تو راه از دیده.
سعدی.
دیگر فرمود که هر موضع از خیل خانه و دیه به آنجا که راه زده باشند نزدیکتر باشد عهده پی بردن و دزد بادید کردن برایشان باشد. ( تاریخ غازانی ص 279 ).این قضا صدبار اگر راهت زند
بر فراز چرخ خرگاهت زند.
مولوی.
چشم خونبارم به شبخون بر گلستان میزندراه خوابم ناله مرغ غزلخوان میزند.
صائب تبریزی ( از بهار عجم ).
شب چو دیوان به حصار فلکی راه زدنداختران میخ بر این برشده خرگاه زدند
رهزنان راه زنند از پی نان پاره و زر
لیکن این راهزنان راه پی جاه زدند.
ملک الشعراء بهار.
|| فریب دادن. گول زدن. فریفتن.- راه زدن مار ؛ آن است که بعضی از ماران خبیث در راه باشند و آیندگان و روندگان را بزنند. ( ارمغان آصفی ) ( از بهار عجم ) :
تلخ شد منزل بکام خویش این آواره را
زد چو مار زلف او راه من بیچاره را.
طاهر وحید ( از بهار عجم ).
|| سرود گفتن. ( ارمغان آصفی ). کنایه از سرود گفتن و لهذا اطلاق راهزن بر مطرب نیز آمده. ( آنندراج ) ( بهار عجم ). آهنگ زدن. ساز نواختن. نوا زدن : بزن راهی که شه بیراه گردد
مگر کاین داوری کوتاه گردد.
نظامی ( از شعوری ).
راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زدشعری بخوان که با وی رطل گران توان زد.بیشتر بخوانید ...