سری مویش از آه حسرت سیاه
سراپرده اش از فغان راه راه.
ملاطغرا ( از بهار عجم ).
در طریق شوق آسایش نمی یابد تنش جامه مرد مسافر گر نباشد راه راه.
محمدقلی سلیم ( از بهار عجم ).
نیست از رهزن در این راهم غمی کز فیض عشق در بر از زخمی قبای راه راهی بیش نیست.
میرزا عبدالغنی قبول ( از بهار عجم ).
شد از خون راه راه آخر تن خاکستری پوشم شهیدان را لباس کربلایی اینچنین باید.
سعید اشرف ( از بهار عجم ).
قبای راه راهی داشت در برکه هر راهش برد دل را به راهی.
تأثیر ( از آنندراج ).
- پارچه یا چیت یا قبای راه راه ؛ پارچه و چیت و قبایی که خطوط موازی داشته باشد.- جامه راه راه ؛ جامه مخطط. ( ناظم الاطباء ).
- || رنگارنگ و الوان. ( ناظم الاطباء ).