نهادند بر نامه بر مهر شاه
هیونی بیاورد و ببریدراه.
فردوسی.
بهر چه همی بری راهی که درو نیست آسایش را روی نه در خواب و نه در خور.
ناصرخسرو.
چو خواهی بریدن بشب راههاحذر کن نخست از کمینگاهها.
( بوستان ).
راهی که مرغ عقل بیک سال میبرددر یک نفس جنون سبکبال میبرد.
صائب تبریزی ( از بهار عجم ).
بیابان حرم را طی بپا کردم خطا کردم بسر باید بریدن راه کوی دلربایان را.
دانش ( از بهار عجم ).
چون قدمی چند بریدند راه گشت نگه غرقه بحر از شناه.
طاهر وحید ( از بهار عجم ).
|| مانع شدن کاروان را از عبور ازجاده. ( ناظم الاطباء ). || راهزنی کردن. ( فرهنگ نظام ). دزدی کردن در راه کاروان رو. قطع طریق. ( یادداشت مؤلف ). راه زدن. سرقت در راهها. ( یادداشت مؤلف ).- راه بریدن بر کسی ؛مانع عبور او شدن با تهدید قتال و جدال. ( یادداشت مؤلف ).