من رانده ارچه از لب عیسی نفس زنم
خوانده کسی است کو خر دجال را دم است.
خاقانی.
وز فراوان ابر رحمت ریخته باران فضل رانده یی را بر امید عفو، شادان دیده اند.
خاقانی.
چه خوش نازی است ناز خوبرویان ز دیده رانده را دزدیده جویان.
خاقانی.
خاسی ٔ؛ سگ و خوک رانده و دور شده که نگذارند آنها را تا نزدیک مردم آیند. دریکه ؛ رانده از صید و جز آن. دلیظ؛رانده از درگاه ملوک و سلاطین. ملعون ؛ رانده و دور کرده از نیکی و رحمت. هزیز؛ بعصا درخسته و رانده. ( منتهی الارب ).- امثال :
شیطان رانده ٔدرگاه الهی است .
|| دفعشده : مقذف ؛ رانده. ( یادداشت مؤلف ). اخراج بلد شده. نفی کرده. منفی. ( ناظم الاطباء ). || بیرون کرده شده. اخراج شده. تبعید شده.
- ده رانده ؛ رانده شده از ده. که از ده اخراج شده باشد. که از ده تبعیدش کرده باشند :
هر که درین حلقه فرومانده است
شهربرون کرده و ده رانده است.
نظامی.
- امثال :درویش از ده رانده دعوی کدخدایی کند.
|| رفته. روان شده :
رفت رزبان چو رود تیر به پرتاب همی
تیز رانده بشتاب از ره دولاب همی.
منوچهری.
|| جاری کرده. روان ساخته : میریخت ز دیده آب گلگون
از هر مژه رانده چشمه خون.
نظامی.
|| مقدرشده. معین شده : ببین تا قضای خدای جهان
چه بد رانده یعقوب را در نهان.
نظامی.
و رجوع به راندن و ذیل آن شود.