ران گشادن

لغت نامه دهخدا

ران گشادن. [ گ ُ دَ ] ( مص مرکب ) سوار شدن بر اسب. ( ناظم الاطباء ). کنایه از سوار شدن. ( برهان ). کنایه از سوار شدن و رفتن. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). تاختن :
سر نعل بهای سم اسبت کنم آن روز
کایی بکمین دل من ران بگشایی.
خاقانی.
لشکر غم ران گشاد، آمد دوران او
ابلق روز وشب است نامزد ران او.
خاقانی.
دریاچو نمک ببندد از سهم
چون لشکر شاه ران گشاید.
خاقانی.
صبحگاهی کز شبیخون ران گشاد
تیغ چون خور خونفشان خواهد نمود.
خاقانی.
در ببند آمال راچون شاه عزلت ران گشاد
جان بهای نعل را در پای اسب او فشان.
خاقانی.
وزآنجا سوی صحرا ران گشادند
بصید انداختن جولان گشادند.
نظامی.
|| کنایه از حمله آوردن واسب انداختن. ( فرهنگ خطی ). تاختن. تاخت آوردن :
لشکر عشق تو باز بر دل من ران گشاد
گرهمه در خون کشد پشت نباید نمود.
خاقانی.
لشکر عزمش جهان خواهد گشاد
کز کمین فتح ران خواهد گشاد.
خاقانی.
زمین تا آسمان رانی گشاده
ثریا تا ثری خوانی نهاده.
نظامی.
|| فرود آمدن از مرکب. || عیب ظاهر کردن. || برهنه شدن. ( ناظم الاطباء ) ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). || راه رفتن. ( ناظم الاطباء ) ( برهان ). رفتن. پیمودن. عازم شدن. در حرکت آمدن :
گفت خاقانیاتو زان منی
این بگفت آفتاب و ران بگشاد.
خاقانی.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - سوار شدن بر اسب و مانند آن . ۲ - فرود آمدن از اسب و مانند آن . ۳ - برهنه شدن . ۴ - ظاهر کردن عیب .

پیشنهاد کاربران

بپرس