سر نعل بهای سم اسبت کنم آن روز
کایی بکمین دل من ران بگشایی.
خاقانی.
لشکر غم ران گشاد، آمد دوران اوابلق روز وشب است نامزد ران او.
خاقانی.
دریاچو نمک ببندد از سهم چون لشکر شاه ران گشاید.
خاقانی.
صبحگاهی کز شبیخون ران گشادتیغ چون خور خونفشان خواهد نمود.
خاقانی.
در ببند آمال راچون شاه عزلت ران گشادجان بهای نعل را در پای اسب او فشان.
خاقانی.
وزآنجا سوی صحرا ران گشادندبصید انداختن جولان گشادند.
نظامی.
|| کنایه از حمله آوردن واسب انداختن. ( فرهنگ خطی ). تاختن. تاخت آوردن : لشکر عشق تو باز بر دل من ران گشاد
گرهمه در خون کشد پشت نباید نمود.
خاقانی.
لشکر عزمش جهان خواهد گشادکز کمین فتح ران خواهد گشاد.
خاقانی.
زمین تا آسمان رانی گشاده ثریا تا ثری خوانی نهاده.
نظامی.
|| فرود آمدن از مرکب. || عیب ظاهر کردن. || برهنه شدن. ( ناظم الاطباء ) ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). || راه رفتن. ( ناظم الاطباء ) ( برهان ). رفتن. پیمودن. عازم شدن. در حرکت آمدن : گفت خاقانیاتو زان منی
این بگفت آفتاب و ران بگشاد.
خاقانی.