بیان درد تو کار زبان نمیباشد
جهان جهان غم دل را بیان نمیباشد
تو جنس هستی خود در مزار عشق انداز
خموش باش که اینجا زبان نمیباشد.
تمنا سخت بیتاب است در عرض نیاز امشب
هجوم آرزو خواهد شکستن قفل راز امشب.
مزاج حسن لطیف است و من حریص نگاه
عجب که کم نشود بر در تو حرمت من
باین قبول و باین ننگ دوستی رامی
که میدهد بسگ او قرار نسبت من.
بلا از جان غم فرسوده من کم نمیباشد
من و آسودگی را نسبتی با هم نمیباشد
شکیبایی علاج عاشق مسکین شود ورنه
شکاف دشنه های ناز را مرهم نمیباشد.
( از مجمع الخواص ص 233 ).
و رجوع به دانشمندان آذربایجان ص 197 شود.