ببالا و رخسار او بنگرد
همی دل ز دیدنش رامش برد.
فردوسی.
بیاموختش رزم و بزم و خردهمی خواست کز روز رامش برد.
فردوسی.
سخن چون برابر شود با خردز گفتار، گوینده رامش برد.
فردوسی.
ایا پور کم روز اندک خردروانت ز اندیشه رامش برد.
فردوسی.
کسی را ز ترکان نباشد خردکز اندیشه خویش رامش برد.
فردوسی.
|| از میان بردن و دور کردن رامش. زدودن و از میان برداشتن طرب و عشرت. دور کردن شادی و طرب و رامش.