رامش

/rAmeS/

مترادف رامش: خنیا، طرب، موسیقی، نوا، آرامش، آسودگی، فراغت

معنی انگلیسی:
rest, cheerfulness, melody, music, pleasure

فرهنگ اسم ها

اسم: رامش (دختر) (فارسی) (تلفظ: rāmeš) (فارسی: رامش) (انگلیسی: ramesh)
معنی: شادی و طرب، عیش و خوشی، سرود و نغمه، امن و آسودگی، ( در قدیم )، سرود، نغمه، امن، آسودگی، شادی، خوشی، لذت، حظ، آسایش
برچسب ها: اسم، اسم با ر، اسم دختر، اسم فارسی

لغت نامه دهخدا

رامش. [ م ِ ] ( اِمص ،اِ ) شادی و طرب. ( آنندراج ) ( فرهنگ رشیدی ) ( شرفنامه منیری ) ( انجمن آرا ). عیش و طرب. ( برهان ) ( لغت محلی شوشتر ) ( دهار ) ( ناظم الاطباء ) ( از شعوری ج 2 ورق 7 ) ( فرهنگ سروری ). سرور. ( ناظم الاطباء ) ( شرفنامه منیری ). خوشی. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ نظام ). عشرت ونشاط. ( یادداشت مؤلف ) :
مر او را برامش همی داشتند
بزندانش تنها بنگذاشتند.
دقیقی.
سراینده باش و فزاینده باش
شب و روز با رامش و خنده باش.
فردوسی.
برفتند با رامش از پیش تخت
بزرگان فرزانه و نیکبخت.
فردوسی.
زمانه پر از رامش وداد شد
دل همگنان از غم آزاد شد.
فردوسی.
که هر کاو بمرگ پدر گشت شاد
ورا رامش زندگانی مباد.
فردوسی.
مخور انده و باده خور روز وشب
دلت پر ز رامش پر از خنده لب.
فردوسی.
بیا تا ما بدین شادی بگردیم اندرین وادی
بیا تا ما بدین رامش می آریم اندرین حجله.
فرخی.
هر روز شادی نو بیناد و رامشی
زین باغ جنت آیین وین کاخ کرخ وار.
فرخی.
فرخنده کناد ایزد بر صاحب و بر تو
نو کردن عهد کهن رامش احرار.
فرخی.
انده او دل گشاده ببست
رامش میر بسته را بگشاد.
فرخی.
پادشا بادی با رامش و آرامش دل
آشنا بادی با دولت و اقبال و جلال.
فرخی.
دلی که رامش جوید نیابد آن دانش
سری که بالش جوید نیابد او افسر.
عنصری.
روی برامش نهد امیر امیران
شادو بدو شاد این خجسته وزیران.
منوچهری.
چنان بسازد با عزم تو تهور تو
چنانکه رامش را طبع مردم می خوار.
بوحنیفه اسکافی ( از تاریخ بیهقی ).
چندین روز پیوسته نشاط و رامش بود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 378 ).
مجلس نزهت بسیج و چهره معشوق بین
خانه رامش طراز و فرش دولت گستران.
؟ ( از لغت فرس اسدی ).
غم عیال نبود و غم تبار نبود
دلم برامش آکنده بود چون جبغوت.
طیان.
کنون بودنی بود مندیش هیچ
امید بهی دار و رامش بسیج.
اسدی.
بدینسان بود یک هفته شهنشاه
بشادی و برامش گاه و بیگاه.
( ویس و رامین ).
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

آرامش، آسودگی، فراغ وسکون، سرود، آواز، شادی
۱ - ( اسم ) آرامش آسودگی فراغت . ۲ - ( اسم ) ساز نوا . ۳ - عیش طرب شادی . ۴ - سرود .
قری. است از اعمال بخارا .

فرهنگ معین

(مِ ) [ په . ] ۱ - (اِمص . ) آرامش ، آسودگی . ۲ - (اِ. ) طرب ، شادی .

فرهنگ عمید

۱. آرامش، آسودگی، فراغ و سکون.
۲. (اسم ) سرود و آواز، شادی و عیش و طرب: زمین بوسید شیرین کای خداوند / ز رامش سوی دانش کوش یک چند (نظامی۲: ۳۱۰ ).
* رامش جان: (موسیقی ) [قدیمی] از الحان سی گانۀ باربد: چو کردی «رامش جان» را روانه / ز رامش، جان فدا کردی زمانه (نظامی۱۴: ۱۸۰ ).

پیشنهاد کاربران

رامش
دکتر کزازی در مورد واژه ی " رامش" می نویسد : ( ( رامش در پهلویramišn بوده است . در معنی آسودگی و شادمانی است و ریخت پیشاوندی آن آرامش است که در زبان پارسی کاربرد گسترده تری یافته است. ) )
( ( سخن چون برابر شود با خرد
...
[مشاهده متن کامل]

روان سراینده رامش بَرَد ) )
( نامه ی باستان ، جلد ۳ ، میر جلال الدین کزازی ، ۱۳۸۵ ، ص۱۶۹. )

آسودگی، شادابی، آرامش، نشاط، آرامش دهنده
یعنی موسیقی، چنان که نوازندگان را در قدیم رامشگر می گفتند. رامش یعنی موسیقی، نظم، تحت کنترل بودن،
چون موسیقی هم به نظم درآوردن کنترل کردن و نوعی رام کردن اصوات مختلف است.
پس رامش یعنی آرام قابل پیش بینی، تحت کنترل، همان آرام امروزی. و رامشگر یعنی نوازنده.
ینی من
ارامش شادی و عشق ونیکی
ارامش دهنده
رامش : عیش وطرب ، شادی و سرور . دست رامش به من شده ست قوی / کار شادی به من گرفته قوام ( فرخی سیستانی )
رامش : تخلص سید رضا کازرونی شاعر قرن سیزدهم هجری است . اهل روستای بورنجان کازرون بود و در شیراز زندگی می کرد و بیشتر در مدح بزرگان شیراز قصیده می سرود . وی در سال ۱۲۵۰ ه. ق. درگذشت . ( تذکره مرآه الفصاحه )
رامش دوست آرامش

بپرس