رام گردیدن. [ گ َ دَ ] ( مص مرکب ) رام شدن. رام گشتن. تسلیم شدن. ساکت شدن. فرمانبردار شدن : اذلیلاء؛ خوار و رام گردیدن. تدنیح ؛ رام گردیدن. تدنیخ ؛ رام گردیدن. درقله ؛ رام و فرمانبردار گردیدن کسی را. دنوخ ؛ رام و نرم گردیدن. دوخ ؛ رام گردیدن. ذِل ؛ رام گردیدن. رام ؛ رام گردیدن. زَعَن ؛ رام گردیدن. ( منتهی الارب ).