رام کرده

لغت نامه دهخدا

رام کرده. [ ک َ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) نعت مفعولی از رام کردن. اهلی کرده. مطیعکرده. فرمانبر و فرمانبردار ساخته. تحت امر و اطاعت درآورده. بزیر فرمان آورده :
کره رام کرده را دوسه بار
پیش او زین کن و به رفق بخار.
نظامی.

فرهنگ فارسی

نعت مفعول از رام کردن . اهلی کرده . مطیع کرده فرمانبر و فرمانبردار ساخته .

پیشنهاد کاربران

بپرس