دل من بگفتار او رام شد
روانم بدین شاد و پدرام شد.
فردوسی.
چنان خنگ شد رام بر جای خویش که ننهاد دست از پس و پای پیش.
فردوسی.
گر رام شدند این خران بتان راباری تواگر خر نه ای مشو رام.
ناصرخسرو.
بسیار سخن گفته شد از وعده عشوه تا رام شدآن توسن بدمهر به زر بر.
سوزنی.
رای سدید و بأس شدید ورا شدندقیصر بروم رام و مسخر بهند رای.
سوزنی.
بطفلی بت شکست از عقل در بتخانه شهوت برآمد اختر اقبال ودید و هم نشد رامش.
خاقانی.
بزیرش رام شد دوران توسن برآوردش درخت سیر سوسن.
نظامی.
توسنی طبع چو رامت شودسکه اخلاص بنامت شود.
نظامی.
چو دیدم کان صنم را طبع شد رام بدانستم که صید افتاد در دام.
نظامی.
آن مدعی که دست ندادی ببندگی این باردر کمند تو افتاد و رام شد.
سعدی.
چون فلک جور مکن تا نکشی عاشق رارام شو تا بدمد طالع فرخ زادم .
حافظ.
هزار حیله برانگیخت حافظ از سرفکردرآن هوس که شود آن نگار رام و نشد.
حافظ.
در عالم مستی هم هرگز نشود رامم با آنکه ز خود رفته ست از من خودکی دارد.
جویای کشمیری ( از ارمغان آصفی ).
سخت گیرند تا که رام شوم چاپلوسی کنم غلام شوم !
ملک الشعراء بهار.
رام تو نمی شود زمانه رام از چه شدی رمیدن آموز.
پروین اعتصامی.
هر خانه که پیرزن نهد گام ابلیس در آن سرا شود رام.
؟
- رام شدن باکسی ؛ مطیع و فرمانبردار شدن. تسلیم او گشتن : که تاج و کمر چون تو بیند بسی
نخواهد شدن رام با هر کسی.
فردوسی.
جهان گر شود رام با کام من نبینند چیزی جز آرام من.
فردوسی.
بسر بر همی گشت گردون سپهرشده رام با آفریدون بمهر.
فردوسی.
براینگونه خواهد گذشتن سپهرنخواهد شدن رام با کس بمهر .بیشتر بخوانید ...