ز عدل و رأفتش امکان آن نیست
که بادی بگذرد بر باد رافه.
شمس فخری ( از رشیدی ).
ترسم که روز بگذرد و ژاژ بررسدو ز خانه آب رافه نیارد مرا حکیم.
ابوالعباس عباسی ( از اسدی ).
و رجوع به احوال و اشعار رودکی ج 3 ص 1165 شود. || بزباز. ( فرهنگ جهانگیری ) ( فرهنگ رشیدی ). انجدان است که صمغ آن حلتیت است. ( از برهان ). انگدان. ( یادداشت مؤلف ). طرثوث. ( دهار ).- شکوفه رافه ؛ نکعه. ( منتهی الارب ).
|| بیخ درخت انجدان. ( برهان ). || بمعنی گناه است. ( شعوری ج 2ورق 14 ) :
که تأدیب فلک نبود گزافه
که صادر می شده زو جرم و رافه.
میرنظمی ( از شعوری ).
رافه. [ ف ِهَْ ]( ع ص ) مرد فراخ عیش تن آسا. ج ، روافه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( المنجد ). || بعیر رافه ؛ شتر سیر علف و بر لب آب آینده هرگاه خواهد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || مرد مهربان. ( آنندراج ). راحم.( منتهی الارب ) ( المنجد ). || مطیع و ملایم. ( شعوری ج 2 ورق 14 ). || ( اِ ) نام روز دوازدهم از ماههای فارسی. ( شعوری ج 2 ورق 14 ) :
تراشد بخت و دولت رام و رافه
بشو در عیش و عشرت روز رافه.
میرنظمی ( از شعوری ).