آهو ز تنگ و کوه بیامد بدشت و راغ
برسبزه باده خوش بود اکنون اگر خوری.
رودکی.
برفتند یکسر گروها گروه همه دشت لشکر بُد و راغ وکوه.
فردوسی.
سپاه است چندان برآن دشت و راغ کزیشان زمین گشته چون پر زاغ.
فردوسی.
تو گفتی بجنبد همی دشت و راغ شده روی خورشید چون پر زاغ.
فردوسی.
یکی شارسان کرد پر کاخ و باغ بدو اندرون چشمه و دشت و راغ.
فردوسی.
چنان شد که بفسرد هامون و راغ بسر برنیارست پرید زاغ.
فردوسی.
سپه بود بر دشت هامون و راغ دل رومیان زان پر از درد و داغ.
فردوسی.
بزن ای ترک آهو چشم اهوازی بهر تیری که باغ و راغ و کوه و دشت پر ماهست و پر شعری.
منوچهری.
آهو همی گرازد، گردن همی فرازدگه سوی کوه تازد، گه سوی راغ و صحرا.
کمال مروزی.
یکی دشت پیمای برنده راغ بدیدار و رفتار زاغ و نه زاغ.
اسدی ( از آنندراج ).
همیشه در طلب باغ و راغ و گلشن و دشت مدام در طلب جوهر و زر و زیور.
ناصرخسرو.
بهر انگشت درگیرم چراغی ترا می جویم از هر دشت و راغی.
عطار.
ای نوبهار حسن بیا کان هوای خوش بر باغ و راغ و گلشن و صحرامبارک است.
مولوی.
|| صحرا. ( غیاث اللغات ) ( شرفنامه منیری ) ( فرهنگ رشیدی ) ( فرهنگ نظام ) ( برهان ) ( لغت محلی شوشتر ) ( ناظم الاطباء ). صحرای سبزه زار. ( از شعوری ج 2 ورق 8 ) : بزرگان ببازی به باغ آمدند
همه میش و آهو به راغ آمدند.
فردوسی.
همه راغها شد چو پشت پلنگ بیشتر بخوانید ...