راعیه

لغت نامه دهخدا

( راعیة ) راعیة. [ ی َ ] ( ع ص ) مؤنث راعی. ج ، رواعی. ( المنجد ). رجوع به راعی شود. || ( اِ ) اول پیری. ( آنندراج ).
- راعیة الاتن ؛ نوعی از ملخ. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
- راعیة الخیل ؛ مرغی است. ( از متن اللغة ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).مرغکی چند بنجشگی که پرهای گردن و بال زعفرانی داردو پشت او بتیرگی و سیاهی مایل است و دمی میانه داردنه کوتاه نه دراز. و بیشتر زیر شکم اسبان و ستور خوش دارد. ( یادداشت مؤلف ) .
- راعیة الشیب ؛ اوایل پیری. ( از اقرب الموارد ) اول پیری. ( منتهی الارب ).

راعیة.[ ی َ ] ( اِخ ) صنفی از یهود منسوب به مردی راعی نام. ( مفاتیح العلوم ). فرقه ای از یهود، این گروه منسوبند بیکی از آن گروه که از میان ایشان بیرون آمد و دعوی های عظیم کرد. ( بیان الادیان ). و رجوع به راعی شود.

فرهنگ فارسی

صنفی از یهود منسوب به مردی راعی نام . فرقه ای از یهود این گروه منسوبند به یکی از آن گروه که از میان ایشان بیرون آمد و دعوی های عظیم کرد .

پیشنهاد کاربران

بپرس