راعش

لغت نامه دهخدا

راعش. [ ع ِ ] ( اِخ ) شاعری از بنی صاهله هذلی است مقریزی در امتاع الاسماع گوید: او اسلحه خود را آماده میکرد. زن وی گفت برای که سلاحت را آماده میکنی گفت بخاطر محمد و یارانش ! زن گفت : نمی بینم که برای محمد و یارانش چیزی برجای بماند. مرد گفت : بخدا سوگند آرزو میکنم یکی از آنان را بخدمت تو بگمارم. بعد شعری خواند، پس از آن در جنگ خندمة با صفوان و عکرمة و سهیل شرکت کرد ولی از خالدبن ولید شکست خوردند. او فراری شد تا به خانه اش رسید و به زنش گفت : در را بروی من ببند. زنش گفت کجاست آنچه میگفتی ؟ او در پاسخ این شعر را انشاد کرد:
انّک لو شهدت یوم الخندمه
اذفرّ صفوان و فرّ عکرمه
و استقبلتنا بالسیوف المسلمه
یقطعن کل ساعد و جمجمه
ضرباً فلا تسمع الا غمغمه
لهم نهیت خلفنا و همهمه
لم تنطقی فی اللوم ادنی کلمه .
( از امتاع الاسمای ج 1 ص 378 ).

فرهنگ فارسی

شاعری از بنی صاهله هذلی است مقریزی در امتاع الاسماع گوید : او اسلحه خود را آماده می کرد زن وی گفت برای که سلاحت را آماده می کنی گفت به خاطر محمد و یارانش . زن گفت : نمی بینم که برای محمد و یارانش چیزی بر جای بماند . مرد گفت : بخدا سوگند آرزو می کنم یکی از آنان را بخدمت تو بگمارم . بعد شعری خواند پس در آن جنگ خندمه با صفوان و عکرمه و سهیل شرکت کرد ولی از خالد بن ولید شکست خوردند او فراری شد تا به خانه اش رسید به زنش گفت کجاست آنچه می گفتی ?

پیشنهاد کاربران

بپرس