راضی گشتن

لغت نامه دهخدا

راضی گشتن. [ گ َ ت َ ] ( مص مرکب ) خشنود گردیدن. خرسند شدن. || قانع شدن :
ما به دشنام از تو راضی گشته ایم
و ز دعای ما بسودا میروی.
سعدی.
سنگ بالین خود از سنگ قناعت کردم
راضی از داده حق گشتم و راحت کردم.
تاثیر اصفهانی ( از ارمغان آصفی ).
آنکه بخمول راضی گردد... نزدیک اهل مروت وزنی نیارد. ( کلیله و دمنه ).هرکه از دنیا بکفاف قانع شود... چون مگس است که در مرغزارهای خوش بر ریاحین... راضی گردد. ( کلیله و دمنه ).
چو راضی شد از بنده یزدان پاک
گر اینها نگردند راضی چه باک.
( بوستان ).
که راضی نگردد به آزار کس. ( بوستان ).
شفایی راضی از بخت آن زمان گردد که تا محشر
بدستی ساغر ودست دگر زلف صنم گیرد.
شفایی اصفهانی ( از ارمغان آصفی ).
رجوع به راضی گردیدن و راضی شدن شود.

فرهنگ فارسی

خشنود گردیدن . خردسند شدن

پیشنهاد کاربران

بپرس