راضی کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) خرسند و شادمان کردن. ( ناظم الاطباء ). مسرور کردن. خشنود ساختن. || قانع کردن. وادار بقبول کردن. قبولانیدن : همگنان را راضی کردم مگر حسود را.( گلستان ). مرا ببند تو دوران چرخ راضی کرد ولی چه سود که سر رشته در رضای تو بست.
حافظ.
|| مطمئن نمودن و خاطر جمع کردن. ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ فارسی
خردسند و شادمان کردن . مسرور کردن .
مترادف ها
content(فعل)
راضی کردن، قانع کردن، خرسند کردن
assure(فعل)
اطمینان دادن، بیمه کردن، مجاب کردن، راضی کردن، خاطر جمع کردن