راض

لغت نامه دهخدا

راض. ( ص ) زن بمزد. ( ملحقات لغت فرس اسدی ). || زنی را گویند که پنهانی قحبگی کند. ( ملحقات لغت فرس اسدی ). در ملحقات فرهنگ اسدی چاپ اقبال این کلمه را با کلمه ٔ«تاض ». و چند کلمه دیگر مختوم به «ض » آورده و درباره یکی از آنها گوید پهلوی است. رجوع به تاض شود.

راض. [ ضِن ] ( ع ص ) خشنود. ( از تاج العروس ). رجل ُ راض ؛ مرد خشنود. ج ، رُضاة. ( منتهی الارب ). مرد خشنود. ج ، رضاة. ( آنندراج ). ج ، رضاة و رَضی و اَرضیاء. ( از تاج العروس ). راضی. || ضد خشم گیرنده. ج ، رضاةو راضون. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به راضی شود.

فرهنگ فارسی

خشنود .

پیشنهاد کاربران

بپرس