راض
لغت نامه دهخدا
راض. [ ضِن ] ( ع ص ) خشنود. ( از تاج العروس ). رجل ُ راض ؛ مرد خشنود. ج ، رُضاة. ( منتهی الارب ). مرد خشنود. ج ، رضاة. ( آنندراج ). ج ، رضاة و رَضی و اَرضیاء. ( از تاج العروس ). راضی. || ضد خشم گیرنده. ج ، رضاةو راضون. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به راضی شود.
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید