راسی

لغت نامه دهخدا

راسی.( ع ص ) ثابت. راسخ. ج ، رواسی. ( اقرب الموارد ). ثابت و استوار. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). محکم و برجای مانده. لنگرانداخته شده مانند کشتی. غیرمتحرک. ( ناظم الاطباء ). محکم. بیخ آور : کان رأی الامام القادر باللّه رضی اﷲ عنه و قَدّس روحه نجماً ثاقباً و حلمه جبلا راسیاً. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 300 ). و آشیانه ای گرفتند بر شقی راسخ و شعبی راسی که هوای او معتدل و خوش ، و مرغزار او نزه و دلکش بود. ( سندبادنامه ص 12 ). || چون در معنی با راسخ نزدیکتر است در ادب فارسی غالباً با آن مترادف آید : چون امضاء این عزیمت... در صمیم دل... راسخ و راسی شد.( تجارب السلف ). || کوه بیخ آور. ( دهار ).

راسی. [ سی ی ] ( ص نسبی ) منسوب به راس عین که نام شهری است به دیاربکر. ( انساب سمعانی ص 243 ). ابن اثیر در اللباب فی تهذیب الانساب ج 1 ص 451 افزاید: راسی منسوب است به رأس عین و آن شهری است از الجزیره ، و نسبت مشهور بدان رسعنی است. و سمعانی که گفته است آن از دیار بکر است و آب دجله از آن سرچشمه میگیرد درست نیست ،بلکه رودخانه خابور از آن سرچشمه میگیرد و اصلاً ازدیاربکر نیست و از سرزمین الجزیره است بین الجزیره و حران ، دو روز راه. رجوع به راسعین و راسعنی شود.

راسی. ( اِخ ) ابوالفضل جعفربن محمدبن فضل. که منسوب است به راس عین. او از ابونعیم کوفی روایت دارد و ابویعلی موصلی و دیگران از او روایت کرده اند. ( از الانساب سمعانی و لباب فی تهذیب الانساب ).

راسی. ( اِخ ) «سامی افندی یواکیم » ( متوفای 1927م. ) از ادباء سوریه مقیم برازویل بوده کتابش الواجبات است درباره تهذیب اجتماع که بپدرش یواکیم مسعود الراسی اهداء کرده است و آن را بدو باب قسمت کرده : باب اول واجبات عامه و دوم واجبات انفرادی که ببعضی از افراد اختصاص دارد. ( از معجم المطبوعات ج 1 ).

رأسی. [ رَءْ سی ی ] ( ص نسبی ) نسبت است به رأس العین : سرجس الرأسی ، یکی از نقله کتب بعربی بود. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). و رجوع به راسی و رسعنی شود.

فرهنگ فارسی

سامی افندی یواکیم . از ادبائ سوریه مقیم برازویل بوده کتابش الواجبات است درباره تهذیب اجتماع که بپدرش یواکیم مسعود الراسی اهدائ کرده است و آن را به دو باب قسمت کرده باب اول واجبات عامه و دوم واجبات انفرادی که به بعضی از افراد اختصاص دارد.

فرهنگ عمید

استواربرجای مانده، راسخ، ثابت، پابرجا، محکم.

فرهنگستان زبان و ادب

رأسی
{apical} [زیست شناسی- علوم گیاهی] ویژگی بخش یا بخش هایی از گیاه که در بالا یا نوک یا سر ساختاری از گیاه قرار دارد
{apical} [زیست شناسی- علوم گیاهی] ویژگی تَمَکنی که در آن جفت در بالای تخمدان قرار دارد متـ . آویخته pendulous

گویش مازنی

/raassi/ لفظی است در مقام تعجب به معنی: به راستی - راستی

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی رَأْسِی: سرم
ریشه کلمه:
رئس (۱۸ بار)
ی (۱۰۴۴ بار)

مترادف ها

capital (صفت)
عالی، حرف درشت، راسی، قابل مجازات مرگ، دارای اهمیت حیاتی، مستلزم بریدن سر یا قتل

cephalic (صفت)
دماغی، راسی، وابسته به سر، وابسته به مغز کله

capitate (صفت)
راسی، مانند سر

immovable (صفت)
راسی، ثابت، استوار، راکد، غیر منقول

فارسی به عربی

راسمال , راسی , عمودی

پیشنهاد کاربران

بپرس