راسه
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
گویش مازنی
دانشنامه اسلامی
[ویکی الکتاب] معنی رَّأْسِهِ: سرش
ریشه کلمه:
رئس (۱۸ بار)
ه (۳۵۷۶ بار)
سر. . یعنی الواح را انداخت و سر برادرش را گرفت به سوی خود میکشید . جمع آن رؤس است نحو . * . در این آیه میوه درخت زقوم به سرهای شیاطین تشبیه شده است به عقیده المیزان این تشبیه به عنایت آن است که در اوهام مردم شیاطین در اقبح صورت مصوّر است چنان که ملک در احسن صورت. علی هذا معنی آیه آنست که میوه آن هر چه بیشتر کریه و ناخوش آیند و نفرت آور است و نیز به عقیده المیزان مشبّه به در اذهان مردم مصّور به شییء نا معلوم نیست. این نظر، سوّمین وجهی است که مجمع البیان در توجیه تشبیه فوق آورده است و نیز در مجمع نقل شده که رؤس الشیاطین میوه درختی است که استن نام دارد و آن شبیه به انسان است. کشاف نیز همینطور گفته است. ناگفته نماند: در اشعار عرب هست که امرءالقیس گفته: ایقتلنی و المشرفّی مضاجعی و منسونة زرق کانیاب اغوال یعنی آیا آن مرد مرا میکشد حال آن که شمشیر مشرفی و نیزه کبودسنان همچون دندان غولها همخوابه من و در کنار من است. در این شعر سنان نیزه به دندان غول را ندیده است ولی چون نیش غول در اذهان مجسّم است، آن مصحح ذیل آیه فوق و نیز در کتاب وطّول تفتازانی مذکور است.
ریشه کلمه:
رئس (۱۸ بار)
ه (۳۵۷۶ بار)
سر. . یعنی الواح را انداخت و سر برادرش را گرفت به سوی خود میکشید . جمع آن رؤس است نحو . * . در این آیه میوه درخت زقوم به سرهای شیاطین تشبیه شده است به عقیده المیزان این تشبیه به عنایت آن است که در اوهام مردم شیاطین در اقبح صورت مصوّر است چنان که ملک در احسن صورت. علی هذا معنی آیه آنست که میوه آن هر چه بیشتر کریه و ناخوش آیند و نفرت آور است و نیز به عقیده المیزان مشبّه به در اذهان مردم مصّور به شییء نا معلوم نیست. این نظر، سوّمین وجهی است که مجمع البیان در توجیه تشبیه فوق آورده است و نیز در مجمع نقل شده که رؤس الشیاطین میوه درختی است که استن نام دارد و آن شبیه به انسان است. کشاف نیز همینطور گفته است. ناگفته نماند: در اشعار عرب هست که امرءالقیس گفته: ایقتلنی و المشرفّی مضاجعی و منسونة زرق کانیاب اغوال یعنی آیا آن مرد مرا میکشد حال آن که شمشیر مشرفی و نیزه کبودسنان همچون دندان غولها همخوابه من و در کنار من است. در این شعر سنان نیزه به دندان غول را ندیده است ولی چون نیش غول در اذهان مجسّم است، آن مصحح ذیل آیه فوق و نیز در کتاب وطّول تفتازانی مذکور است.
wikialkb: رَأْسِه
پیشنهاد کاربران
راسه. [زبان مازنی] ( ا ) سو، راه، خیابان، مرز، سامان، طرف. "من شه راسه ته شه راسه!" من راه خودم تو راه خودت!