راستی

/rAsti/

مترادف راستی: صحت، صدق، صواب، هوده، صحت عمل، صداقت، حق، حقیقت، حقیقی، واقعی، راستین

متضاد راستی: بیهوده، دروغین

معنی انگلیسی:
erectness, truth, honesty, loyalty, straightness, indeed, really, by the way, apropos, honestly, incidentally, veracity, reality, rectitude, sooth, straight, sure, troth, truthfulness, verity, just, real, uprightness, truly

لغت نامه دهخدا

راستی. ( حامص ) استقامت. وضع یا حالت مستقیم و راست. ( ناظم الاطباء ). مقابل کجی. ( از آنندراج ). مقابل ناراستی و مقابل خمیدگی : قوام ؛ راستی. ( دهار ) ( منتهی الارب ) :
حال با کژ کمان راست کند کار جهان
راستی تیرش کژی کند اندر جگرا.
شاکر بخاری.
دو خط باشد یک با دیگر پیوسته نه براستی ایشان. ( التفهیم ).
گوژ گشتن با چنان حاسد بود از راستی
باژگونه راست آید نقش گوژ اندرنگین.
منوچهری.
دریغ این قد و قامت مردمی
بدین راستی بر تو ای نابکار.
ناصرخسرو.
از راستی بال منی کرد و همی گفت
کامروز همه ملک جهان زیر پر ماست.
ناصرخسرو.
و این خطها که از کرانه هر بخشی تا دیگر کرانه خیزد براستی را اوتار خوانند. ( نوروزنامه ).
تیر خدنگ شاه به کلک تو داد شغل
تا راستی و راستروی گیرد از خدنگ.
سوزنی.
گل ز کجی خار در آغوش یافت
نیشکر از راستی آن نوش یافت.
نظامی.
چو سرو از راستی برزد علم را
ندید اندر خزان تاراج غم را.
نظامی.
هر اساسی که نه براستی نهند پایدار نماند. ( مرزبان نامه ).
هزار سرو خرامان براستی نرسد
بقامت تو و گر سر بر آسمان سایند.
سعدی.
جنبش کلک تو زناراستی
برده ز بالای الف راستی.
جامی ( از ارمغان آصفی ).
تا نباشد راستی مسطر نشاید ساختن
وین عجب کان راستی را باز میزان مسطر است
قاآنی.
خواهش جان خاسته از خدّاو
راستی آراسته از قدّ او.
کاتبی نیشابوری ( از ارمغان آصفی ).
راست نتوان سوی بلندی رفت
راستی مانع ترقی ماست.
ملک الشعراء بهار.
ما جهان را براستی سپریم
«کس ندیدم که گم شد از ره راست ».
ملک الشعراء بهار.
شَطاط و شِطاط؛ راستی قامت مردم. ( منتهی الارب ).
- امثال :
راستی کمان در کژی است . ( امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 859 ).
راستی ابرو در کجی است .
|| مقابل چپ بودن : وی را پرسیدند که چرا زینت بچپ دادی و فضلیت راست راست ؟ گفت آن را زینت راستی تمام است. ( گلستان ). || صدق و صداقت. ( ناظم الاطباء ). بمعنی راست بودن. مقابل دروغ. ( از شعوری ). صحت و درستی. مقابل ناراستی : صدق ، راستی. ضد کذب. ( منتهی الارب ) ( دهار ). صداقت ؛ راستی. ( منتهی الارب ). مصدوقه ؛ راستی. ( منتهی الارب ) : بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( صفت ) راستین راستینه .
امیر راستی اصلش از سادات تبریز است ولی خود در خراسان نشو و نما یافته است . او دارای طبع شیوا و رسا و طبیعتی بلند و والا بوده است .

فرهنگ معین

(حامص . ) ۱ - صداقت . ۲ - حقیقت ، درستی .

فرهنگ عمید

۱. [مقابلِ کجی و خمیدگی] راست بودن.
۲. طرف راست بودن.
۳. صحت و درستی.
۴. [مقابلِ دروغ] صداقت و حقیقت.
* راستی را: [قدیمی] = = به راستی: راستی را اگر کتاب نبود / علم جز نقش روی آب نبود (؟: لغت نامه: راستی ).
* به راستی: (قید تٲکید ) ‹راستی را› درحقیقت، درواقع.

واژه نامه بختیاریکا

( راستی ! ) زِراستی!

مترادف ها

integrity (اسم)
کمال، درستی، تمامیت، امانت، راستی، بی عیبی

veracity (اسم)
صحت، صداقت، راستی، راستگویی

truth (اسم)
راست، درستی، حقیقت، صداقت، راستی، حقانیت، صدق

verity (اسم)
صحت، حقیقت، واقعیت، راستی، صدق، سخن راست، چیز واقعی

fidelity (اسم)
وفاداری، سرسپردگی، صداقت، راستی

verticality (اسم)
حالت عمودی، راستی، قائمی، عمودیت

sooth (اسم)
راستی

troth (اسم)
پیمان، نامزدی، وفاداری، سرسپردگی، نامزد کردن، نامزد، راستی، وفا، از روی ایمان

probity (اسم)
پاکدامنی، راستی، پیروی دقیق از اصول

rectitude (اسم)
صحت، درستی، راستی، درستکاری، راستگری، صحت عمل

really (قید)
واقعا، بالفعل، براستی، راستی

فارسی به عربی

حقا , حقیقة , سکن , فی الحقیقة

پیشنهاد کاربران

رای استواری
برای حقیقت
برای پایداری
. . .
راسته بازار
راست گوشه
راستا
. . .
رأی ( عربی ) با "رای rāy " هیچ ارتباطی ندارد
به :
را
دا
رای
برای
for
about
. . .
رجوع کنید
خودمونی :Actually
رسمی : By the way
By the way
راستی؟ : [عامیانه، اصطلاح] واقعا؟ آیا درست است؟.
درستی . . . . . صدق . . .
حقیّت
burst into tears

By the way در کتاب English time کانون زبان ایران
در زبان لری بختیاری به معنی
درستی. حقیقت. راستی
. راستش را بگو
راستی زه انجو اویدی::
راستش را بگو از آنجا آمدی
Rasti

بپرس