راستکاری

لغت نامه دهخدا

راستکاری. ( حامص مرکب ) عمل راستکار. درستکاری. دیانت. تدین. درستی :
گر امید تو رستگاری بود
در آن کوش تا راستکاری بود.
دقیقی.
راست کاری پیشه کرده ست از برای آنکه نیست
در قیامت هیچکس جز راستکاران رستگار.
انوری.
چند سالم یتاقداری کرد
راست بازی و راستکاری کرد.
نظامی.
نیک دانید کانچه می گویم
راستکاری و راستی جویم.
نظامی.
اندرین رسته راستکاری کن
تا در آن رسته رستگار شوی.
سعدی.
تسدید؛ راستکاری. ( منتهی الارب ). و رجوع به راستکار شود.

فرهنگ فارسی

۱ - درستکاری . ۲ - تقدس تدین . ۳ - امانت . ۴ - عدالت .

فرهنگ عمید

درستکاری، راستی و درستی.

مترادف ها

honesty (اسم)
درستی، امانت، صداقت، جلال، قدوسیت، درستکاری، دیانت، راستکاری، قابلیت امین

فارسی به عربی

استقامة

پیشنهاد کاربران

راست کاری: صحت عمل.
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۱۰۵ ) .

بپرس